پندهاوعبرتها
…در قریه ی مائه از توابع حلب دو برادر زندگی میکردند یکی مجردو دیگری متاهل و کارشان کشت گندم بود موقع خرمن حاصل زراعت را تقسیم و به نوبت به خانه ی خود حمل میکردند وقتی
برادر متاهل گندم به خانه میبرد برادر مجرد از سهم خودبر روی سهم برادرش میریخت و با خود میگفت او متاهل وعیالوار است و وقتی برادر مجرد گندم به خانه میبرد برادرمتاهل از سهم خود بر روی سهم مجرد می ریخت و با خودمیگفت او مجرد است و ازدواج خواهد کرد و خرج لازم دارد و خداهم به سبب این پاکدلی و مواسات ایشان برکت خود را بینهایت بر محصول آنها نازل میکرد و محصول آنها صد برابر می شد وهرچه به خانه حمل میکردند تمام نمیشد.
…زمانی وقت سحر در مناره های مشهد مقدس این اشعار را می خواندند:
قافله ی شب گذشت صبح اثر می کند
قافله سالار شب عزم سفر می کند
هر که به شب راه رفت صبح به منزل رسید
هر که به شب خواب کرد خاک به سر می کند
…الاغی از مورچه ای پرسید:
من زیر بار مردم جان میدهم اما تو باری بزرگتر از خود را به آسانی حمل میکنی؟!
مورچه جواب داد: فرقش اینحاست که من برای خودم تلاش میکنم اما تو برای دیگران کار میکنی!!!