جسمت باید در اختیار تو باشد نه تو در اختیار جسمت.
باید کاری کنیم که اعضای بدنمان، یعنی آنهایی که از بیرون دریافت دارند و می گیرند، متوجه باشند که در اختیار ما باشند، بی اختیار نگیرند، یعنی چشمت در اختیار تو باشد نه اینکه تو در اختیار چشمت باشی، گفتیم پس چشم نباید ببیند؟ فرمودند: دیدن و ندیدن مهم نیست، مهم این است که روی قلبت تاثیر نگذارد این شرط است، شما اگر مقام انسانیت و مقام آدمیت را داشته باشید دنیا تاثیری روی شما نمی گذارد، مثلا الان یک نفر اینجا مریض باشد، زیبا ترین دختر را برایش بیاور، نمی خواهد اما داروی تلخ بیاور، آن را می طلبد، همه اینها باعث شده خودمان و مریضیمان را فراموش کنیم، اینها شده اند مثل مُسَکِن، باید از خدا بخواهی که به تو عنایت بشود، کار را نباید سخت بگیری که آن را نبینم آن را نخورم و… البته مراقبت و مواظبت باید داشته باشی اما از خدا کمک بخواهی تاخودش کار را درست کند، باید واگذار کنی به او، به خدا بگویی که من خودم نمی توانم، حریف خودم نمی شوم تو دست من را بگیر، شما وقتی خودت کار را دست می گیری که مثلا نگاهت را کنترل کنی بالاخره فراموش می کنی و نگاه می کنی بعد می بینی حالت بد است، فراموش می کنی نگاه هایی را که کرده ای، کار باید از داخل درست بشود، الان در عرفانهای ما می خواهند کار را از بیرون اصلاح کنند، و این هم نمی شود، باید عنایت باطنی باشد، وجودت باید به یک وجود بی نهایت وصل بشود، تا آزاد بشوی، شما تا وقتی که وجودت ضعیف است و کم داری حتما گرفتار هستی، تنها با یک نگاه کردن به یک خانم، همه تصویرش در ذهنت می آید، همان یک نگاه اول کافی است دیگر نیاز به نگاه دوم نداری، بعد خودت را گول می زنی که نگاه نکنم، چون همه تصویرش وارد شده است، باید قلبت قبول نکند، یک کلمه از نماز اگر وارد قلبت بشود آزاد می شوی، یک کلمه هم حرام وارد قلبت بشود کارت را خراب می کند و همه بساطت را به هم می ریزد.
نباید خودت را اذیت کنی، باید مراقبت داشته باشی، توقع بی جا هم از خودت نداشته باشی، خودت را ببخشی، دیگران را ببخشی، تا خدا هم ببخشد، اگر سخت بگیری که چرا من نرسیدم چرا من زمین خوردم و فلان و فلان، کار درست نمی شود، بگو خدایا ما می خواهیم بندگی کنیم هر طور رضایت تو هست ما را موفق کن، اگر راضی هستی در جهنم باشم چشم و اگر راضی هستی در بهشت باشم باز هم چشم، یعنی هر چه که در سر راهت می گذارد به نفعت است که می گذارد، باید حواست جمع باشد، چه سختی و چه راحتی، می خواهد اصلاحت کند، مثلا انسان مریض می شود فکر می کند که مریضی بد است، غافل است که اگر مریض نمی شد در محل گناه قرار می گرفت گناه می کرد، آن طرفش را نمی بیند.
شب آخر ، که قرار بود امام حسین (ع) فردایش شهید شوند به یاران فرمودند آزاد هستید بروید، بحث لفظ که نیست بلکه بحث اتصال وجودی است، یک سری از چادر حضرت رفتند و یک سری هم که در لشکر شمر بودند اما به وجود امام حسین (ع) وصل بودند در آخرین لحظه برگشتند و آمدند، چون وجودشان با وجود اهل بیت (ع) ارتباط داشت.
وقتی دست به کسی می دهید و با یکی هستید، ایمان داشته باشید و همانجا بایستید، بالاخره کار درست می شود، تا خدا تشخیص بدهد کارت را، ما نمی توانیم تشخیص بدهیم، بحث، بحث عنایت است، بحث وجود است، به نماز و طاعت و روزه و اینها که نیست، شما بیست و چهار ساعت دعا بخوان، یا در مکه باش، این کار را بکن آن کار را بکن اما وقتی مقام آن را نداری چه فایده ای دارد، هر شب نماز شب بخوان خب همان که هست همان است، هیچ تغییر وجودی در وجودش اتفاق نمی افتد، پرسیدیم کلید کار چیست؟ فرمودند: از آن طرف باید عنایت بشود، ما اگر محبت اهل بیت (ع) را نداشته باشیم شبی هم هزار رکعت نماز بخوانیم چه فایده ای دارد، خب وقتی انسان نماز می خواند باید محبت خدا را در وجود خودش بیشتر ببیند، وقتی با این نماز ها وجودت به خدا نزدیک نمی شود خب چه فایده ای دارد، باید ببینی کجای کارت خراب است خودت را اصلاح کنی، این است که می گوید اگر هزار بار توبه شکستی باز آی، خودت خودت را امتحان کن، نگذار دیگران امتحانت کنند، خودت چشم خودت را امتحان کن، خودت گوش خودت را امتحان کن، نگذار پرونده ات برود به آن دنیا آنجا امتحانت کنند، حداقل انسان به بدی خودش پیش خودش اقرار داشته باشد، مثلا یکی را به دادگاه می برند، به تمام گناهان خودش اقرار می کند لذا مثلا می گویند از سر تقصیراتت گذشتیم، اما اگر بیایی بگویی من این کار را نکردم آن کار را کردم و… مسئله را بپیچانی، می گویند سه ماه زندان باش تا دوباه به پرنده ات رسیدگی شود.
در این راه باید دعا کنی که خداوند عنایتش را بر ندارد که اگر بردارد بدبخت و بیچاره می شوی، دیگر هیچ چیزی جوابت نمی دهد، لذا هر لحظه باید از خدا کمک بگیریم، گفتیم یعنی انسان باید خودش را با فهمیدن دلیل خلقتش فدا کند؟ فرمودند خداوند در این است که شما در انتظار خدا باشید، او بیاید پیدایت کند، مثلا حضرت اسماعیل می خواست خود را فدا کند، خدا گفت که نه من باید خودم انتخاب کنم و امام حسین (ع) را انتخاب کرد. #چاره_کار
و در آن لحظات آخر که امام حسین (ع) خنده کردند، آنجا خداوند حالیشان کرد که همه این صبر و طاقتی که بچه ات را کشتند و زن ها را اسیر کردند، مَنِ خدا صبر و طاقت کردم نه تو، آدم آخرین لحظه این ها را می فهمد، مثلا اگر تو خوبی، خدا خوب بوده نه تو، او از طریق تو خوبی را ظهور داده.
از ایشان در مورد کار فرهنگی در اینترنت سوال کردیم ؟ فرمودند: باید تا جایی که می توانید بروید، ما اینجا آمده ایم برای پیام رسانی، برای کمک، تا به هر نحوی آنها را برگردانیم، و اما اینکه گفتیم در این راه خاص، به کسی کاری نداشته باشید منظور شما هستید که در خط هستید مباحث وجودی را برای کسی که وجود ندارد نباید تعریف کنید، کسی که گمراه است گمراه تر می شود، برای کسی باید گفته شود که در خط است و اطاعت می کند.
بعضی افراد اصرار می کنند که ما ذکر یا چهله می خواهیم در صورتی که نیاز ندارند چون در حقیقت نمی خواهند چون هیچ تغییری در آنها ایجاد نمی شود انگار که یک چیزی را حرام کرده باشی، طرف باید تشنه باشد، مثلا اگر شما در زندگی سال خمسی ندارید، انفاق ندارید، گذشت ندارید، بزرگواری ندارید، خب پس چه تشنگی در وجود شما هست، انسان وقتی تشنه است که اینها را رعایت کند، بالاخره یک سری گذشت باید داشته باشد، همیشه دیگران را مقصر نکند، خودش را مقصر کند، مثلا اگر با کسی دعوایت شد و او تو را زد، یعنی تو مقصر بودی که شل آمدی، و اگر هم تو زور گفتی و او را زدی، اینجا دوطرفه مقصر هستی، اگر تو را زد که از بی عقلی خودت بوده، و اگر هم او را زدی باز از بی عقلی خودت بوده و در هر صورت تو مقصری.
همه کسانی که در این راه به حرکت می افتند همه خوبند منتها برای ما توقف پیش می آید، بخواهی یا نخواهی به سوی مرگ در حرکت هستیم، به سوی ترک جسم در حرکت هستیم، حالا هر کس ایمان بیاورد راحت تر است، و هر کس ایمان نیاورد به زور و به سختی جان می کند، سوال کردیم این اعمالی که انجام می دهیم چه وقت اثرش را می گذارد؟ فرمودند: دنیا، محبت بچه، همسرت، خودت، جسمت، پدر و مادر و…. همه اینها سنگینی دنیاست، مثل اینکه انسان زیر خاک باشد، صد متر خاک رویش باشد، با یک مقدار پس زدن این خاک تمام نمی شود، باید آنقدر اینهارا با این اعمال کنار بزنی تا اینکه بالاخره قلبت باز بشود، گفتیم که پس با این گناهانی که پیش می آید باید همیشه توبه کنیم: فرمودند اینها گناه نیستند، گناه این است که امیدت از خدا قطع بشود، این هایی که می گوییم گناه، اینها بروزات خرابی باطن ما است، همیشه یادمان باشد خدا بزرگ تر است، می بخشد، گناه یعنی نا امیدی، و در این راه هم باید تمام سعی خود را بکنیم.
انسان باید به جایی برسد که قبل از وقوع واقعه، واقعه به او الهام بشود، که روی حرف دیگران حساب نکنید، مثلا الان یک نفر می گوید برویم مشهد، باید آنچنان عنایت به تو شده باشد که تو همین الان خودت را با او در مشهد ببینی، لذا اگر دیدی می فهمی که رفتنی هستی و اگر ندیدی می فهمی که این سفر جور نمی شود، مثلا یک نفر می گوید با ماشین برویم به جایی، حالا شما هرچه نگاه می کنی می بینی که با او به جایی نمی روی، و با اینکه می دانی نخواهی رفت می گویی خیلی خوب می رویم، او خودش یک اتفاقی پیش پایش می افتد که منصرف می شود، او آدم خوبی است اما حرفش حرف نیست، چون نمی گوید اگر خدا بخواهد و از خدا کمک نمی گیرد سفرش جور نمی شود، گفتیم که بعضی ها عادت کرده اند به گفتن ان شاالله: فرمودند: اینطوری خیر، مثلا از یکی می پرسید که احوالت چطور است، می گوید الحمد لله، حالا باید ببینی آیا او در مقام الحمد لله است آیا در مقام شاکریت است و آیا وجودش در مقام الحمد لله است یا خیر.
آیه الله حسن زاده آملی